:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::



Wednesday, April 14, 2010
● ● ●

This blog is now located at http://atilopatilnew.blogspot.com/.
You will be automatically redirected in 30 seconds, or you may click here.

For feed subscribers, please update your feed subscriptions to
http://atilopatilnew.blogspot.com/feeds/posts/default.

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, February 27, 2010
● ● ●
BECAUSE THE FTP SERVICE ON BLOGGER WILL BE CLOSED ON MARCH 26th THIS WEBLOG IS MOVING TO IT'S ORIGINAL ADDRESS ON BLOGGER.com (atilopatil.blogspot.com)

CLICK HERE TO GO TO THE ORIGINAL ADDRESS >> ATILOPATIL

: #

--------------------------------------------------------------


Thursday, January 28, 2010
● ● ●

depuis bien longtemps je n'avais pas lu et entendu quelque chose pareille!!!

Artiste: Renaud
Chanson: Chanson Pour Pierrot

T'es pas né dans la rue
T'es pas né dans l' ruisseau
T'es pas un enfant perdu
Pas un enfant d' salaud,
Vu qu' t'es né dans ma tête
Et qu' tu vis dans ma peau
J'ai construit ta planète
Au fond de mon cerveau.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

Depuis l' temps que j' te rêve,
Depuis l' temps que j' t'invente,
De pas te voir j'en crève
Et j' te sens dans mon ventre.
Le jour où tu ramène,
J'arrête de boire : promis,
Au moins toute une semaine,
Ce s'ra dur, mais tant pis.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

Qu' tu sois fils de princesse,
Ou qu' tu sois fils de rien,
Tu s'ras fils de tendresse,
Tu s'ras pas pas orphelin.
Mais j' connais pas ta mère :
Je la cherche en vain.
Je connais qu' la misère
D'être tout seul sur le ch'min.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

Dans un coin de ma tête
Y'a déjà ton trousseau :
Un jean, une mobylette
Une paire de Santiago.
T'iras pas à l'école,
J' t'apprendrai les gros mots.
On jouera au football,
On ira au bistrot.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

Tu t' lav'ras pas les pognes
Avant d' venir à table.
Et tu m' trait'ras d'ivrogne
Quand j' piquerai ton cartable.
J' t'apprendrai des chansons
Tu les trouveras débiles.
T'auras p't' être bien raison
Mais j' s'rai vexé quand même.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

Allez viens mon Pierrot,
Tu s'ras l' chef de ma bande.
J' te r'filerai mon couteau,
J' t'apprendrai la truande.
Allez viens mon copain,
J' t'ai trouvé une maman :
Tous les trois ça s'ra bien
Allez viens, je t'attends.

Pierrot, mon gosse, mon frangin, mon poteau,
Mon copain tu m' tiens chaud.
Pierrot.

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, December 29, 2009
● ● ●
امروز آخرين روز کاری من در شرکت بود! ديگه رفتم برای خودم کار و کاسبي راه بياندازم! هووورررااااا....

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, December 19, 2009
● ● ●
اين هفته ديگه هفته آخر کاری منه! البته قاعدتا بايد هفته ديگه هم برم سر کار ولي مرخصي گرفتم خونه بخورم و بخوابم!!! کاملا هيجان آوره!!!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, December 16, 2009
● ● ●
خب... کار جديد من به عنوان طراح داره ديگه به طور جدي شروع ميشه! به زودی هم فکر مي کنم که بتونم يه چندتا کار جدی بگيرم و بالاخره بتونم کار و کاسبي راه بندازم. برای اولين بار از کاری که دارم مي کنم صد درصد راضي هستم و کلي هم شوق دارم که کارم راه بيافته! جالب اينکه حتي اگر هم راه نيافته و يا حتي درآمد نسبت به زحمتش زياد نباشه بازم از اينکه دارم کار مورد علاقه ام رو انجام ميدم خوشحالم!

بالاخره دارم کاری مي کنم که وقتي که براش ميذارم بهم لذت ميده
Jean-Jacques Rousseau, Lettres à Monseigneur de Beaumont (1762) :

« Or l’idée de création, l’idée sous laquelle on conçoit que, par un simple acte de volonté, rien devient quelque chose... »

: #

--------------------------------------------------------------


Saturday, December 05, 2009
● ● ●
خب! يه دوربين خفن گرفتم برای کارم! البته هنوز يه دوربين حرفه ای نيست ولط در حد يه دوربين حرفه ای داره کار مي کنه و عکسهای بسيار خوبي مي گيره و حسابي شفاف هستش! يه سری عکس هم توی photoblog خودم گذاشتم... نظر بدين خوشحال ميشم!

: #

--------------------------------------------------------------


Monday, November 30, 2009
● ● ●
خب، خب، خب... بالاخره از سر اين کاری که دارم هم دارم ميام بيرون (تا آخر اين ماه فقط هستم) و اينکه خودم برای خودم شرکت زدم و کار ميگيرم... بالاخره خودم شدم رئيس خودم! در هر حال بد نيست که بدونيد که افتادم توی کار تبليغات... عکاسي صنعتي، طراحي و چاب کاتالوگ و بروشور و کليه کاره های طراحي داخلي منزل و اجرا... چندتا کار ديگه هم دارم راه مي اندازم که به زودی خبر اوونا ر هم ميذارم...
ديروز اولين پروژه کاری رو گرفتم و فردا بايد برم برای فيلم برداری و عکس از يه پروژه عمراني و دولتي!!! به هر حال اگر کاری توی اين مايه ها داشتين مي تونيد به من رجوع کنيد! مطمئن باشيد يکي از قوی ترين تيمهای کاری در اين زمينه رو در اختيار خواهيد داشت!
...
...
...

خوشبختانه همه خواننده های اين وبلاگ تلفن تماس منو دارن!

: #

--------------------------------------------------------------


Sunday, November 15, 2009
● ● ●
يکي از يه بار پرسيد چرا هيچوقت رنگ comment رو عوض نمي کنم؟ جواب دادم که منو ياد گذشته مي اندازه... ياد وقتي که تازه وبلاگ نويسي رو شروع کرده بودم...
امروز... همين آلان... فهميدم چقد اين comment برای من ارزش داره که هنوز گذشته من در ديگران هم ديده ميشه! شايد هيچکس يادش نياد! شايد هم همين گذشته من از ديد ديگران از همين امروز پاک بشه!

: #

● ● ●
– Les hommes de chez toi, dit le petit prince, cultivent cinq mille roses dans un même jardin… et ils n’y trouvent pas ce qu’ils cherchent.
– Ils ne le trouvent pas, répondis-je…
– Et cependant ce qu’ils cherchent pourrait être trouvé dans une seule rose ou un peu d’eau…
– Bien sûr, répondis-je.
Et le petit prince ajouta :
– Mais les yeux sont aveugles. Il faut chercher avec le coeur.

: #

● ● ●
خب! امروز يه اتفاقي افتاد توی محيط کارم که ديگه کاملا نظر من رو برگردوند! مدتي بود که فکر مي کردم بايد کارم رو عوض کنم ولي امروز ديدم که به طور جدي بايد کارم رو عوض کنم! اصولا مدير وقتي ضعيف باشه نميشه توی کار موند چون اوون مدير هيچوقت نه راهی رو مي تونه باز کنه و نه مي تونه راه باز رو نگه داره! از اين رو امروز پس از جدالي که داشتم مطمئن شدم که کارم رو عوض کنم هم به نفع خودمه و هم به نفع اعصابم!

اينجا حقوق خوبي مي گيرم... ولي آيا به خورد شدن اعصاب مي ارزه؟! مسلاما نه! برای همين هم ترجيح ميدم اعصابم رو نگه دارم نه حقوقم رو!!! فقط قبل از رفتن بايد برم يه جاي خوب پيدا کنم... اونم از هفته ديگه دنبالش مي افتم!

: #

--------------------------------------------------------------


Wednesday, November 04, 2009
● ● ●
اين حيلي خوب بود!

MATRIMONIAL CONSULTATION
Dear Mike,
I hope you can help me here. The other day, I set off for work leaving my husband in the house watching the TV as usual. I hadn't driven more than a mile down the road when the engine conked out and the car shuddered to a halt. I walked back home to get my husband's help.

When I got home I couldn't believe my eyes. He was in our bedroom with the neighbors daughter. I am 32, my husband is 34, and the neighbor's daughter is 22. We have been married for ten years. When I confronted him, he broke down and admitted that they had been having an affair for the past six months. I told him to stop or I would leave him. He was let go from his job six months ago and he says he has been feeling increasingly depressed and worthless. I love him very much, but ever since I gave him the ultimatum he has become increasingly distant. He won't go to counseling and I'm afraid I can't get through to him anymore..

Can you please help?
Sincerely,

Sheila

--------

Dear Sheila:
A car stalling after being driven a short distance can be caused by a variety of faults with the engine. Start by checking that there is no debris in the fuel line. If it is clear, check the vacuum pipes and hoses on the intake manifold and also check all grounding wires. If none of these approaches solves the problem, it could be that the fuel pump itself is faulty, causing low delivery pressure to the injectors.

I hope this helps,
Mike

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, November 03, 2009
● ● ●
تا حالا واقعا و عميقا فکر کرده بودين که چرا؟!
...

خدا وکيلي يه خورده در موردش فکر کنيد! شايد به يه نتيجه درست حسابي برسيد!

: #

--------------------------------------------------------------


Tuesday, October 20, 2009
● ● ●
هاهاهاها.... اين جوکه خيلي خوب بود.... حيف بود نذارمش اينجا:

یه روز چاوز راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا.. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه نشن اون از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرفتی! عجب کشوری، چه رفاهی، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی...
بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: بابا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا!
اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی می‌خوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش می‌گیریم، باهوش‌ترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب می‌کنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست می‌کنم حالشو ببری!
اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم..
از اونجا که اوباما مثل چاوز نبود، هیلاری با آرامش و سر فرصت رفت پیش اوباما.. نه اینکه هول کنه و آب دستشه بذاره زمین!
اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت می‌پرسم، 30 ثانیه زمان داری که جواب بدی. «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟»
چاوز خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
چاوز کف کرد و سریع برگشت ونزوئلا و زنگ زد به « نیکولاس مادورو» وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!
وقتی مادورو اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجه‌ای! خجالت بکش. یه سوال ازت می‌پرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی. وگرنه می‌فرستمت جایی که عرب نی انداخت....
بعد پرسید: «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
«مادورو» عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش «کالین» از نخبه‌های مزدور بدبخت استکباری کشورش که سال قبل بازنشسته‌اش کردن و از اون بپرسه. وقتی «کالین» رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: «اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
کالین سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
«مادورو» کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش چاوز و گفت: کجایی چاوز من که جواب رو پیدا کردم..
چاوز گفت: خوب بگو ببینم: «اون چه کسیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
وزیر خارجه گفت: خوب معلومه، اون «کالینه» دیگه.
چاوز عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون!

: #

--------------------------------------------------------------


Friday, October 16, 2009
● ● ●
<div dir="ltr" align="justify">okay! this post comes directly from my mobile phone using the email blog service of blogger...

this is a test! </div>

: #

--------------------------------------------------------------


:: Blogger :: Home :: Archives :: Contact ::